![]() |
دلُم میخاد برم بالوی یهی کوه بلندی، از ته دلُم، با تمام وجودُم، با صِدوی بلند، جار بزنم
دوسِت دارم
اما حوصلم نمیشه.
![]() |
ادامه مطلب ...
![]() |
خاطرمان باشد شاید سال ها بعد
در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و بگوییم:
ادامه مطلب ...
![]() |
با صدای باران که به شیشه پنجره ها می خورد، بیدار شد و فکر کرد از وقت سحری خوردن گذشته. خیلی ناراحت شد. موقع خواب یادش رفته بود ساعت را کوک کند. نگاهی به ساعت انداخت و ناگهان متوجه شد هنوز تا اذان صبح مانده. با خوش حالی خدا را سپاس گفت. نمی دانست که باران به غیر از او چند نفر دیگر را برای سحری خوردن بیدار کرده.
پی نوشته :
وای که چقدر دلم واسه ماه رمضان تنگ شده بود
دلم رمضان قبلا رو می خواد ، اش نذری که همیشه خونه ما
همه جمع میشدن و درست میکردن
![]() |
پروردگارا ...
نمی دانم با این همه ناسپاسی چگونه تمنایم را طلب کنم
از تو که خورشیدی را درزمستانی ترین روزهای زندگی ام تاباندی تا گرمی بخش لحظه های یخ زده ام باشد
و من به خود بالیدم که این چنین عزیز در گاهت بوده ام
پروردگارا ...
در این شب که ابر دلم خیال باریدن دارد فقط ذکر نام توازبار غم هایم می کاهد