نخستین بار گفتش کز کجایی بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت درچه کوشند بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدین سان بگفت از دل تو میگویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب بگفت آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک بگفت آن گه که باشم خفته در خاک
ادامه مطلب ...
شبی با خیال تو هم خونه شد دل
نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل
اشکایی که بی هوا روگونه هام میریزه
ادامه مطلب ...
به پاکی و معصومیت بی پایان چشمانش
دوستش دارم
به تمام وسعت آسمان پروانه های قلب
دوستش دارم
و می پرستم آن چیزی را که می پرستد
ادامه مطلب ...
به همه جا بروم و هرگز یک جا نمانم
ارزو داشتم مثل اشک صاف و زلال باشم
جاری شوم از چشمی و بشویم کینه ها را
ارزو داشتم مثل دریا ابی باشم
امواجم ساحلی را نوازش کند!!!!
ادامه مطلب ...