تلفن کنترل بود و ما میدانستیم،
حالا آنجا پرونده قطوری هست از داستان عاشقانه ما،
از گفتگوهای تلفنی بیپروا
از سکوتهای پر از شاید و امّا،
شاید یک روز به جرم حرفهای غیر عاشقانه بازداشتم کنند
و پرونده رسوایی عاشقانهام را بگذارند روی میز،
من هیچ چیز را انکار نمیکنم،
نه دلتنگیهای تو را
نه نفس زدنهای خودم را،
فقط میگویم ببخشید آقای قاضی!
ممکن است یک نسخه از این داستان عاشقانه
که لای آن پوشههای خاکستری گیر کرده به خودم بدهید؟
این زندگی من است،
روایت مستند سالهایی که بیپروا حرفهای عاشقانه زدم
و تلفن کنترل بود.
به همان اندازه که حلول ماه رمضان، خنده و خوشحالی را بر لبانمان جاری میکند، رفتنش و حتی فکر آن، بغضهای گلو را میترکاند و انسان مؤمن را در اندوه و ناراحتی فرو میبرد.
خوشحال از آمدنش و نگران از وداعش...
...........................................................................................
سلام
خوبی
عید برشما مبارک
به امید ظهور
صلوات [گل]
ممنون زیبا نوشتی متشکر
اینجا سرزمین واژههای وارونه است:
جایی که گنج، "جنگ" میشودو...
نظرات بدون تایید درج می شوند.
در صورت داشتن نظر خصوصی با پست الکترونیکی زیر ارتباط بر قرار کنید.
Coffedel@yahoo.Com
شنیدی که دلم گفت بمون ، ایست نرو ! به خدا وقت خداحافظی نیست نرو ! نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست ، گوش کن دلم زمزمه اش چیست ؟ نرو متشکر