گاهی شناخت اینکه به پایان دوره ای رسیده ای آسان نیست . ادامه می دهی ، می کشانی و میکشی
سرت را گرم میکنی ، اعتنا نمی کنی اما در بطن خودت می دانی که ...
مدتهاست به انجا رسیده ای .
دیشب بلاخره تصمیم گرفتم کرکره ی کافه رو بکشم پایین ، میز ها را گرد گرفتم و صندلی ها را رویشان چیدم
آرزو ها و خاطرات را باز مرور کردم و در دفتر خاطراتم نوشتم
دیگه وقت رفتن بود
ولی یه حس خاصی داشتم
انگار کافه ، میز ، صندلی ، ... می توانستنن حس کنن
یه لحظه انگار کافه ی که 5 دقیقه بود بسته شده ، سالهاست تعطیل شده
باز هم مثل همیشه نتونستم
خیلی خوشحالم که هنوز کافه دل من حتی بازه
حتی با اینکه دلی واسم نمونده
nago0 injo0ri