![]() |
شبی که تاریکی معنای کمرنگی داشت
در کوچه پس کوچه های ذهنم شروع به پرسه زدن کردم
تنهاییم همچون سکوت، معنی قامت سرو را داشت
صدای آرام قدم های محکمم در عمق ذهنم میپیچید
و باخود آرامش را به اطراف پخش میکرد
دنبال کسی بودم که همراهم باشد در این راهپیمایی سکوت
تک تک دوستانم را باخود آوردم عزیزانم را نیز
آن هایی که اندازه دنیا در برابر ارزششان برای من هیچ است
اندکی در آغوشم گرفتمشان بوسیدم و نگاهشان کردم
هیچ نگفتم
سکوت خودش حرف ها را منتقل میکند
فقط نگاهشان کردم تا سیر شوم
وقتی که همه شان رفتند باز هم دیوار ذهنم صدای قدم هایم را بر میگرداند
لبخند اندکی روی لبم نشسته بود و قدم میزدم
میدانست که دنبالش میگردم و فقط برای دیدن او آمده ام
میدانست که چقدر عاشقش هستم
میدانست که چه میخواهم
میتوانست بیشتر از این هم صبر کند
میدانست که صبر خواهم کرد
اما نتوانست تحمل کند لحظه ای انتظار مرا
صدایش را که شنیدم توقف نکردم
با او قدم زدن صفای دیگری دارد
دیگر صدای قدم هایم را نمیشنوم
فقط انعکاس صدای او هست که قدم های مرا برمیدارد
دلم برایش تنگ شده بود به اندازه دلم
همه دلتنگی هایم را برایش باز کردم
میدانست که فقط آغوشش میتواند دلتنگی هایم را از بین ببرد
نگاهش که کردم دیگر صبر نکرد و مرا در آغوش گرفت همچون نرم
دلتنگی هایم از من دور میشد و میرفتند
چقدر دلتنگی هایم زیبا بودند
مانند مرواریدهای کوچک که زلالی باران را داشتند
آرام آرام از چشم هایم می آمدند
اینجوری همه شان را باز هم میدیدم، از نزدیک
ذوب گرمی دست هایش شده بودم
چقدر دلتنگی هایم را دوست دارد
همه شان را با دست هایش جمع کرد
وقتی نگاهش میکردم با اینکه لبخندش محو نشده بود اما از
دلتنگی های من که به او نشانشان میدادم لذت میبرد
خودش میداند که غیر از او کسی ندارم
همیشه انتظار مرا میکشد
عاشق آن لحظه ام که دستش را روی سرم میکشد و موهایم را نوازش میکند
و من مثل کودکی در آغوش او آرام ترین اشک های پاک دنیا را میریزم
از نگاهم میفهمد که میخواهم با او قدمی بزنم
مرا با خود به خیابان زیبایی میبرد
وقتی که دستم را میگیرد هیچ صدایی را دیگر نمیشنوم
چقدر اینجا آرام تر از ذهنم است
چه سکوت پر معنایی حاکم شده و
اینجا کجاست
دارم در زیبا ترین خیابانی که او میشناسد قدم میزنم
چقدر آشنایی دوری دارم
انتهایی ندارد این خیابان
قدم میزنم و دستم در دستش مانده است
میدانم که آخرش رسیده و باید آرام برگردم
دوباره بغلم میکند
میداند که فقط این کارش با هیچی عوض نمیکنم
وقتی که خارج میشوم صدایش میکنم
میخواهم اسمش را بگویم تا باز هم آرام شوم.
خداجون دوستت دارم
لبخندش هزار واژه است که معنی آنهارا فقط خودم میفهمم
وقتی که بیرون می آیم تازه میفهمم که
آن خیابان به نام دل من بوده
چشمانم را باز میکنم
ماه بالای سرم عاشقانه میتابد
چقدر سبک شده ام....
پ . ن :
یاد روزی که من و تو دستمون فاصله بین انگشتها رو پر کرده بود
ای کاش دوباره اون روز تکرار میشد
همیـ ـ ـشه تا ابـ ـ د
♥♥ عالی بود ♥♥
همیـ ـ ـشه تا ابـ ـ د
♥♥ عالی بود ♥♥
همیـ ـ ـشه تا ابـ ـ د
♥♥ عالی بود ♥♥
همیـ ـ ـشه تا ابـ ـ د
♥♥ عالی بود ♥♥
همیـ ـ ـشه تا ابـ ـ د
♥♥ عالی بود ♥♥
همیـ ـ ـشه تا ابـ ـ د
♥♥ عالی بود ♥♥