![]() |
حتی دیگه تابستون هم بوی قدیما رو نداره . اه …. بدم اومد از بزرگ شدن . کاش هنوز بچه بودم . بازی های دست جمعی شیطنت های کودکانه و دلخوشی های بچگانه . دلمون خوش بود به همون زمین خاکی فوتبال رفتن و با بقیه بچه های بازی کردن . وقتی یکیمون زمین میخورد و اشکش درمیومد همه پکر میشدن ، هر کسی به طریقی میخواست جلوی گریشو بگیره . نمیدونم شاید از روی دلسوزی بود و یا ترس از بزرگترا که نکنه از ادامه بازیمون جلوگیری کنن . یکی هم درمیومد میگفت: بازی اشکنک داره، سر شکستنک داره . به زور هم که شده طرفو ساکت میکردیم و به بازی ادامه میدادیم . الکی خوش بودیم و حتی این الکی خوش بودنمون عمیق تر از خوشی های الانمون بود .
وقتی بزرگتر شدیم بازی هامون هم بزرگونه تر شدن . دیگه تابستون نه زمین خاکی فوتبال بود نه خوشی اون موقع . تقریبا دیگه من بازی نمیکردم . فقط فوتبال بازی کردن بقیه رو تماشا میکردیم . گاهی هم که بازی میکردیم میشدیم دروازه بان . و یا حتی داور میشدیم . بازم کوه میرفتیم ولی این بار تنها . دیگه نه خونه درختی داشتیم نه دعوا های رئیس شدن
بازم بزرگتر شدیم و هر سال که میگذشت یکیمون از بقیه جدا میشد
الان که دندونم درد میکنه یادم افتاد
یکی از اون روزا که دندونم رو کشیده بودم بچه ها اومده بودن عیادت با یه کیسه از خوراکی یادش به خیر همون خوراکی ها رو هم خوردن هیچی به من ندادن
می دونم چی فکر میکنید . توی این هوا و فصل چرا خاطره از تابسون ؟ اخه این جایی که من هستم همیشه تابستونه
سلاممممممممممم
آره راس میگی کاش کوچولو بودممممممممم
کاش اینقد بزرگ نشده بودم
و اما ه چیز دیگه
گریه دوستامونو آروم میکردیم
چون طاقت گریه نداشتیم
دوست داشتیم همه بخندیم
اما الان چی...........
uhum
delam tangidesh
akhey