![]() |
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را
آب روشن شد وعکس قمر افتاد درآب
ماه می خواست که مهتاب کند دریا
را
تشنه می خواست ببیند لب اورا دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه،شق القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تا خجالت بکشد سرخ شود چهره ی آب
زخم می خورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا درآغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریه ی گل بود و الا خورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا
را
کاش روی دل خشکیده ی ما آن ساقی
عکسی از چشم خودش قاب کند دریا را
روی دست تو ندیده ست کسی دریا دل
چون خدا خواست که نایاب کند دریا
را
اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی،بوته ای در دامنه ای باش،
ولی بهترین بوتهای باش که در کناره راه میروید.
اگر نمیتوانی بوتهای باشی،علف کوچکی باش و چشمانداز کنار شاه راهی
را شادمانهتر کن.......
اگر نمیتوانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش،
ولی بازیگوشترین ماهی دریاچه!
همه ما را که ناخدا نمیکنند، ملوان هم میتوان بود.
در این دنیا برای همه ما کاری هست کارهای بزرگ،
کارهای کمی کوچکتر و آنچه که وظیفه ماست،
چندان دور از دسترس نیست.
اگرنمیتوانی شاه راه باشی،کوره راه باش،
اگر نمیتوانی خورشید باشی، ستاره باش،
با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند.
هر آنچه که هستی، بهترینش باش..........
کاش می دانستی
زندگی با همه وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی چنبش و جاری شدن است
از سرآغاز حیات
تا به جایی که خدا میداند !!!!!